مسأله نیاز انسان به هدایت، به خاطر این مرض است که در هر سه بخش فطریاتش بدان گرفتار میشود. بعضیها میگویند: اگر اسلام فطری است، معنی هدایت کردن، و فرستادن دین و برنامه برای انسان چیست؟ اگر فطری باشد، انسان خودش به آن راه مییابد، دیگر چه نیازی به هدایت دین است؟ حیوانات را میبینیم و حتی غیر حیوانات را و تمام موجودات را که مطابق فطرتشان ادامه وجود یا حیات میدهند. یک اتم برای ادامه دوره عمر خود، فقط به مقتضای فطرت خدادادش حرکت میکند. این واقعیت تمام هستی است. انسان چرا چنین نیست؟ مسأله انسان، آن امتیازی است که به سبب عقلش در امور اختیاری دارد. زیرا انسان در غیر امور اختیاری، تمام وجودش مانند همه موجودات، ساجد خداوند متعال است. بخواهد یا نخواهد تسلیم است. دانه دانه سلواهای بدنش، تار و پود وجودش، صدها هزار جزء از اجزای تارهای مویش، با صدها هزار حالت گوناگون و عجیب و غریب همه مطیع خداوند است. چه دوست داشته باشد یا نه، تمام وجودش فرمانبردار خداوند است، و با فطرت الهی به وجودش ادامه میدهد. اما مسأله انسان این است که در میان این مجموعه جبر، در میان این مجموعه فطرت الهی برای تمام ذرات وجود، مختصر اختیاری دارد، که اگر نسبت آن را با مجموعه که در آن اختیار ندارد بسنجیم، قطره به دریا هم نیست. ای انسان بیندیش که در وجود تو چند سلول وجود دارد؟ این سلولها چند وظیفه گوناگون دارند؟ به چند نوع تقسیم شدهاند؟ همه اینها مطابق فرمان خدای خودشان کار میکنند. مختصر اختیاری به تو داده شده، آیا باید آنقدر بیظرفیت باشی که از اختیارت سوء استفاده کنی؟ از راهی که خالقت به تو نشان داده منحرف شوی؟ ضرورتی ندارد که خداوند برای بخش غیر اختیاری وجودمان، و تمام هستی، که به طریق فطری راه را به آنها نشان داده، مجدداً برنامه و هدایت ارسال کند؛ ولی برای بخش اختیاری وجود انسان که تفکر و تعقل هم به وی داده دین میفرستد. به وی میفهماند که راه خیر کدام است و راه شر کدام. به وی میفهماند که کدام راه را طی کند تا موجب سعادتمندیش باشد. و انسان هم میتواند و قدرت این را دارد که تبعیت کند یا منحرف شود: «و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر ... » کهف/29 «لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی ... » بقره/256 برای بخش غیر اختیاری، آموزش و تفهیم لازم نیست، زیرا خودشان میدانند که چه راهی را باید بروند. در همان وقتی که خوابیدهای و هیچ اراده و اختیاری نداری در یک ثانیه میلیاردها کار در وجود تو، کاری که مصلحت حیات تو در آن است، و مایه ادامه وجودت میباشد، واقع میشود و تو هم خبر نداری. تنها در بخش کوچکی به تو اختیار داده شده، و برای همین قسمت هم، هدایت الهی به تو میفهماند که چه کاری خوب است و چه کاری بد. و به تو تفهیم میکند که اگر این راه را بروی هم به نفع دنیای خودت و دیگران است و هم به نفع آخرتت. حیاتت آلوده نمیشود و وقتی که مردی، مرحله بعدی حیاتت ضایع نمیشود. ولی اگر راه دیگری را گرفتی، هم برای دنیای خودت، و هم برای دنیای دیگران ضرر دارد. بعد از مردم هم حیاتت از مسیر اصلی خودش منحرف شده، گرفتار بدبختی و رسوایی میشوی. چون به تو اختیار داده، هدایت هم برایت میفرستد تا اینها را به تو بفهماند و ای کاش انسان آن اندازه عاقلانه عمل میکرد که به خود مغرور نمیشد و غرور او را از راه به در نمیکرد. آخر ای انسان مگر تو چه هستی که در مقابل نظام خدا میایستی؟ در خودت بیندیش! «ما غرک بربک الکریم» ای مردم مراقب باشید، به خود مغرور نشوید «لایغرنکم بالله الغرور» بسیار شگفتآور است، با اینکه نسبت اختیار انسان با وجود غیر اختیاریش و با مجموعه هستی بسیار ناچیز است و تمام بخش غیر اختیاری با نظام الهی حرکت میکند، او از این مختصر سوء استفاده کند و بگوید: من به راه دیگری میروم! آخر ای انسان! بدبخت میشوی، ضرر میکنی، به خدا که ضرر نمیرسانی، خودت بیچاره میشوی و نه تنها خودت بدبخت میشوی مایه بدبختی دیگران هم میشوی. انسانها با هم ارتباط دارند، اینطور نیست که اگر یکی راه بدبختی را بگیرد در دیگران بیاثر باشد. یک انسان بد به تناسب دایره ارتباطش با دیگران و نفوذش در آنها، برای آنها هم آفت است، برای آنها هم گمراهی و ضلالت و سرگردانی است.
آنا آریایی برای آدمهایی که حد خودشون رو تشخیص میدن و جایگاه خودشون رو میشناسند احترام ویژه ای قائلم... . . . . . . . . آن چیز که مرا نمیکشد , نیرومند ترم میسازد